خاطرات یک قد بلند🍁


The Diaries of a Magniloquent Queen

سالی که نو نشد

زمین متعلق به همه ی ماست 

یک سیاره، یک مردم...

مادامی که یادمون نره همه در یک آینده و در منافع و خطرات یک سیاره سهیم هستیم زنده خواهیم بود، مادامی که یادمون نره قوانین چیزی نیستن جز راهی برای قبضه کردن قدرت عام در کلمات و فروکش کردن تیک و تاک های افکار...این قانون برای همه ی جوامع کوچیکتر هم وجود داره، یک سرزمین، یک فرد! همه ی ما.... همه ی ما، در ویرانی مملکت سهیم هستیم! همه ی ماااا....😔 یک ایرانی، یک درد....

همه هدایت کنندگان تن های بی جان و خالی از تفکر هستیم که هر روز ، تنها از خوابی که هستیم بیدار می شویم و شب دوباره بخاب می رویم .... حواستان نیست اما، سکوتی هولناک پس همهمه های شهرها، تاریکی عمیق پس کورسوی چراغ ها، لابلای گیسوان شب می خزد...

نگاه کوتاهی به سفر های پادشاه عربستان در یک هفته ی گذشته بیاندازید. به آن هایی که با او قول همکاری و دست برادری داده اند، مرا یاد سال هایی می اندازد که نبودم. مادرم می‌گوید آواره بودند و خرابه های جنگ بر زندگیشان فرو میریخت... 

یک ایرانی یک قبرررر... و دشمنی ها تا ابد برای حفظ قدرت در جوی هایی پر از خون ادامه دارد!

از امسال میترسم، بوی غریب راکد و دل مُرده ایی می دهد.

پگاه، بیست روز پس از بهارِ سالی که اصلا نو نشد...


(: Pegah ۵ Comment ۰

لاله ی سیاه


پنج بار جمله ام را شروع کردم و ... پاک کردم، انگشتانم افکارم را خیلی گنگ و نامفهوم منتقل می کنند، به خودم که باشد با کیفیت تصورشان می کنم، حتی گاهی نوک دماغم تیر می کشد و قطره ی اشکی فن آوری شده با هزار زحمت از گوشه ی چشمم بر اولین برجستگی صورتم می افتاد و سرازیر می شود، بی مزه است.... مزه ی خاک می دهد احساساتم، مزه ی غبار سال ها سکون، ... من ماندم و خیالم که حاصل رابطه ی تنگاتنگ غشاء خارجی و داخلی مغزم به بزرگی ده بیلیون نورون در حال زندگی ست. 

سال جدید خیلی عجیب غریب و دور از انتظار و سنت و عرف ایرانی بودنم تحویل شد... طبق معمول به نیمه ...ی پر لیوان با دقت خیره شده بودم که مسافر کناری تبریک مختصری گفت و جوابی با لبخند شنید. فکر کردم که چقدر زندگی عجیب و پر از شگفتی است و ما درگیر دغدغه های واهی و غیر واقعی روزمره ایی هستیم. هر روز اخبار، اتفاقات و پیش امد هایی آزار دهنده ی فراوانی را دریافت می کنیم و با هیجان به کنکاش تک تکشان میپردازیم، غافل از اینکه سرنوشت اقتصادی و معیشتی، ارامش و زندگی هشتاد میلیون انسان در گرو نمایشنامه هایی ست که سیاسیون می نویسند؛ در مورد صلح جهانی سخنرانی می کنند و همزمان کارخانه های تولید و تجهیز سلاح های کشتار جمعی بفکر نابودی نسل ها هستند. کاش انصاف بیش‌تری چاشنی تصمیمات و تفکرات کلان و جهانی شود. شاید پرنده ی سپید سازمان صلح جهانی گذرش به خاور نه چندان دور هم بیافتد و کمی باران ببارد.


پ.ن

سال ۹۶ خیلی کار خوبی کردی تموم شدی، بهتر از این نمی شد انتقام همه ی شش های قبلی رو گرفت!!!


دل نوشت

لبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو... 

(: Pegah ۱ Comment ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان