خاطرات یک قد بلند🍁


The Diaries of a Magniloquent Queen

30 تیر

نشسته بودم با جدیت تمام کتاب 1984 رابه زبان انگلیسی بخوانم بلکه این انگلیسی بی نوای افلیج که این روزها شده است تنها عصای دستم کمی راه بیافتد، دیدم خیر نمی شود... نوشتنم می آید!
نگاهی به ساعت سیاه قدیمی سر جهازی اتاق انداختم و دیدم 17-18 دقیقه تا قرار استخرم با کیمیا وقت دارم، و چه بهتر که مطلبی بنویسیم اندر احوالات این روزها...

موضوع نوشتن که این روزها زیاد است اما اسلام و شرع و عرف و آبرو همه دست و پایم را بسته اند، آنقدر هم هویدا و بی اسم مستعار نوشته ام که کلماتم گاو پیشانی سفید شده اند، اوضاع سیاسی ،اقتصادی و اجتماعی دنیا خوب است، مراکز خرید و خیابان ها مملو است از شهروندانی که تامین هزینه های زندگی سختشان است ولی خریدن کفش رنگ وارنگ 85000 تومانی که بعد از یکی دوبار استفاده بو میگیرد، نیازشان! 

ایرانی ها چون زود تر روزشان شروع می شود سلامی به دنیا می کنند و با استعانت از روح  امام راحل و خون شهدا توییتی می نویسند و کل سلبریتی های دنیا را تگ می کنند و غربی ها هم از فرصت خواب ماندن اینها استفاده کرده  و عده ایی را می کشند و فریاد الله اکبر سر می دهند که ایران بد است!
 از کسبه می شنوی بازار خراب است اوضاع سیاسی هم به نقل از خبر گزاری ها چنگی به دل نمی زند! روابط عاطفی و عشق و عاشقی ها هم که دروغی شده است و هیچ کس هیچ چیز را باور نمی کند. نمیدانم اما شاید همه چیز درست سر جای خودش است ، ظاهرا این ماییم که عوضی شده ایم. سیاستمداران به سلامتی دنیایی ارام می نوشند! همان الکی ها عکس های عاشقانه هایشان را اپلود می کنند تا همه ببینند، همه همه کار می کنند فقط دل ما دل نیست؟

به کاکتوس های الکیه روبرویم نگاهی می اندازم، موهایم را بو میکنم و ... 

(: Pegah ۱ Comment ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان