خاطرات یک قد بلند🍁


The Diaries of a Magniloquent Queen

لبیک یا حسین

یکی از بی دغدغه ترین تاسوعا عاشورا های زندگیم را امروز و دیروز تجربه کردم. خیلی آرام و به دور از هیاهوی متظاهرانه ی آنهایی که به رسم اجدادشان عزاراداری می کنند که بلکه حسین شفاعتشان کند.

بخدا اگر که حسین شفاعت بی خردان را بکند، بخدا که این بی دینی و معصیت گوش این ناآگاهان از خدا بی خبر را کر کرده که نمی شنوند ضجه های این هستی ناامید را...

باران می بارد، لااقل این خودش یک نشانه است که هنوز دل ابرها از ما سیر نشده... همین خودش یک دلیل که به رسم مادربزرگ ها دست هایمان را به سوی اسمان ببریم و خدا را بابت نعمت هایش شکر کنیم... همین شکر کردن ها هم کلیشه ایست. همین عرض ارادت ها... همه آش از ترس است و زمانی که جماعتی کاری را از سر ترس انجام دهند باید به حالشان گریست ...

بیزارم از این مملکت سو و شون... بیزارم از هر روز بیدار شدن در مملکتی که مدام در پی راهی برای فرار یا کلمه ایی برای فحاشی به نا بلدی های مدیرانش هستم... دلم میخواهد برم و رها شوم از بی خردی...ای کاش که اصلا به این دنیا نمی آمدم.... این جمله را برای بار صدم تکرار کردم و برای بار اول نوشتم ... چه ناعادلانه به ستیز با خود بر خواسته ام... با خود وفادار می مانم آیا؟ یا راهی سهل تر اختیار میکنم... به این فکر می کنم که رشته ی زندگیم را سالهاست که آهسته آهسته به دور دست هایم پیچیده ام، زخم هایم نمی گذراند که رهایش کنم...

باران خیلی دور به سقف شیشه ای حیاط خلوت زندانی که برای دیوارهایش ماهی دو میلیون میپردازم تا آرامشی نسبی داشته باشم بر خورد می کند، فکر اینکه لباس هایم زیر باران اسیدی روی بام مانده است از نوشتن پرتم می کند... هوا نیست... خودم را لابلای تنهاییم پنهان کرده ام تا شعله های خشمم دامن کسی را نگیرد...  تاسوعا عاشورای به این بی سر خری؟ خودش جای شکر دارد.


غرق در نفرتم... این بار در متن اصلی مینویسمش... نفسم را بریده...بریده...

(: Pegah ۱ Comment ۰

سیزده شهریور

خدا رو شکر هر اتفاقی توی این مملکت رخ میده ما مردم واسش یه راه چاره ایی پیدا میکنیم، میخندیم، مسخره میکنیم ، پشت دستمون میزنیم و گاهی نچ نچ میکنیم. متعجبم از اینهمه توهین و بی احترامی بی رحمانه ایی که هرروز متحمل میشیم و خم به ابرو نمیاریم... متعجبم از سیر و سرعت سقوط از هر نظر در این چند ماه اخیر.... متعجبم از جملاتی که گاه و بی گاه از مردم میشنوم، اینکه گفتن جملاتی مثل اینا ماندنی هستند، اوضاع بدتر میشه، و از همه فاجعه تر ایران تجزیه میشه....

الان که چی؟ پیش بینی میکنید؟ 

دارید عقل و اینده نگری‌تون را به رخ هم میکشید تا مثل یه روزی که نشستید و گفتید حالا خوبتون شد؟ برید بازم رای بدید باد به غب غب های صاب مرده تون بندازید و فکر کنید عقل کل هستید؟


متاسفم واسه مردمی که ملت ایران خونده می شن، متاسفم واسه ملتی که هجوم میبرن دلار میخرن تا از بدبختی هم منفعت کسب کنند،

متاسفم واسه خودرو سازی که جنس بی کیفیت را با حداکثر قیمت تو بازار انحصار کامل عرضه میکنه و احمقی که اونو میخره،

نمیخوام تو هوایی نفس بکشم که اینهمه بی شعوری و بی انصافی توش موج میزنه،

نمیخوام تو روزی زندگی کنم که حیوون ها از مردم مملکتم انسان ترند....


پ.ن

می تونم مثل قبل هرروز بیرون غذا نخورم

میتونم عطر نخرم یا لوازم ارایش لوکس استفاده نکنم

ولی نمیتونم به متابولیسم بدنم دستور بدم تخمک ازاد نکنه، اسمش استاصاله یا هر چیز، نزدیک سی میلیون زن تو این مملکت هر ۲۶ روز یکبار پریود میشن!


دل نوشت

قلبم امروز بعد از دیدن وضعیت مردم تو فروشگاه شهروند برای همیشه مرد، هم جنس هایی که از شدت ولع نمیدونستم چطور قفسه ها رو خالی کنن و بفکر یه زن دیگه نبودن، اونایی که واسه اقلا سه سال اینده شون پد بهداشتی میخریدن!

(: Pegah ۱ Comment ۰

نابودی

"خانواده ای هست مفلوک. کار پدر بدانجا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نان سفره فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرج خود کند...

به پدر چه خواهید گفت؟ بیکار؟ مفلس؟ معتاد؟ هر چه خواستید بگویید اما بدانید از چنین مردی بایستی ناامید بود. اگر کسی به فکر نجات چنین خانواده ای باشد، تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست...

مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود مادر را نیز فرخته اند! در چنین خانواده ای تنها مایه نجات، 

همت فرزندان است... 

از پدر کاری بر نمی آید..."

                              از کتاب نفحات نفت


اتفاقات اخیر خبر از اینده ایی شوم و نا معلوم می دهد. رکود ساعتی همه چیز را تخت الشعاع قرار می دهد. فرهنگ و مردم و خانواده ها... نان که سر سفره نیست نگرانی بزرگتری دارم، به این فکر میکنم که جنگ بعدی به چه دلیل رخ خواهد داد...



(: Pegah ۰ Comment ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان