خاطرات یک قد بلند🍁


The Diaries of a Magniloquent Queen

قصه های خاله سوسکه، فصل دوم، اسباب کشی


در اتاق باز شد و گریه کنان از اتاق بیرون دوید. خسرو و ماه پری صدایش زده بودند تا بابت ناراحتی چند روزه اش استنطاقش کنند. به پهنای صورتش اشک میریخت. کاشف به عمل امد که دلش نمی خواهد مایوی سبز رنگی را که سه تا تابستان قبل هم به تن کرده بود این تابستان هم برای استخر بپوشد. ماه پری با ظرافت به قد و اندازه اش برای دخترش که تره تره قد می کشید می افزود و اندازه اش می کرد. ان تابستان خسرو از اسپانیا برایش یک مایوی فسفری که سوغات فرنگ بودن از سر و رویش می بارید برایش آورد تا یکی یک دانه اش دیگر گریه نکند. فرشته از همان وقت ها دستش امد که اگر صبر کند خسرو برایش بهترین ها را فراهم می کند.و فقط باید صبر می کرد

یک صبح جمعه ی اوایل بهار بود که کنار بخاری قهوه ای رنگ پلار دراز کشیده بود، مادرش با حوله ایی که به سرش پیجیده بود از حمام بیرون امد. خسرو به یمن پدر شدن دوباره اش بوسیدش و این خبر سه تا شدنشان تن و جان فرشته را لرزاند. افکارش مثل برق و باد از پس ذهنش می گذشت. ما که اتاق نداریم، اصلا معلوم نیست دختر است یا پسر، همه دوتایی هستند چرا ما سه تایی باشیم، قرار است غذایمان را. بخورد؟ اگر به اسباب بازی هایم دست بزند چه؟ 

محمد حسن به دنیا امد، وسط برف باران سال ۷۴، جای هیچ کس را هم تنگ نکرد. اشرف همیشه داستان ان روز را طوری تعریف می کند انگار که خسرو همین یک فرزند را ان هم بعد از ۱۲ سال نازایی همسرش پیدا کرده بود ... بدنیا امد و شد تمام وجود فرشته، بازی می کردند، غذا خوردنش معضلی بود که حل نمی شد... 

کمی قبل از دو سالگی محمد حسن خانه ایی جدید که خریده بودند و از نو ساخته بودند اماده شد... هجرت از خانه ی قدیمی به این یکی که از دوتای قبلی بزرگ تر بود. اول آذرماه ۷۶ سرویس بادنجانی مدرسه درب منزل متروکه پیاده اش کرد و کلید انداخت و وارد شد. مادر بزرگش تنها عضو به جا مانده از گذشته بود، فرشته را با خود به خانه ی جدید که شلوغ پلوغ و درهم برهم بود آورد

ساخت و سازش را مهندسی به نام انجام داده بود، ماه پری از اینکه بخاطر مسایل مالی نتوانسته بودند موتور خانه و شوفاژ داشته باشند می نالید، البته بی نوا حق هم داشت. عین بیست و یک سال بعد زمستان که پایشان را روی زمین می گذاشتند تمام ستون فقراتشان از سرما تیر می کشید. اشرف تمام اشپزخانه را به سبک خانه اش چید. و همه به ان هم عادت کردند! عادت هایی که همیشه ذهن دختر بچه ی در حال رشد و بزرگ شدند را شدیدا می آزرد ....


ادامه دارد...

(: Pegah ۰
دوست
سلام.خوبی؟
Anonym
یه آب و جارو کن اینجا رو خانوم دکتر
من هنوز رنده ام و سرکشی میکنم به اینجا

مینویسم, چشم، 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان