خاطرات یک قد بلند🍁


The Diaries of a Magniloquent Queen

هزار و یکمین بار نفر

فکر نکنی بیکارم نه! بعضی وقت ها از سر بی حوصلگی گشتی در محیط های مجازی میزنم، یکی دوتا از این ول معطل های بیشعور  را جرابی مینویسم و دستگیره ی این گردانه ی تکراری را میگیرم چرخی میدهم،

داستان با میزان تفاوت هائم شروع میشود اینکه من چقدر با دخترهای جامعه فرق دارم و واااااو چه ادبیات متفاوتی بکار میبرم، جواب تمام تعریف و تمجید هایشان لبخند است و قیافه ی متفکری که در نهایت تحویلشان می دهم، که یعنی درست است، که یعنی من همانیم که کشف کرده ایی، یکی دوبار قرار ملاقات و صحبت از میزان کشش و جذابیت های غیر قابل وصف البته روحم! اخر مردها فکر میکنند ما زن ها نمی دانیم که لانه ی مردانه گی یشان را همراهمان داریم!!!! 

عاشقتم ها و دوستت دارم هایی نیست که رد و بدل نشود،

من هم هستم! میشوم قسمتی از بازیشان بعد چند روز که گذشت، کم کم بهانه می اورند، و تو لبخند میزنی!

محض ثابت کردن اینکه میفهمی اوضاع از چه قرار است وقتش که می رسد بی هوا شماره اش را میگیری، و وقتی برای اشغال بودنش در نیمه شب بهانه ایی به حماقت یک ابنبات چوبی نعنایی می آورد میفهمی که خُب تمام شده!

همیشه با همین فرمان رانده اند،

تمام خم و چمشان را چشیده ام، نمی توانم عاشق شوم! باور نمیکنم، میگویی همه را با یک چوب نران؟ اصلا زندگی در میان چارپان برایم عادت شده اما از من نخواه که عاشق شوم، عاشقی دل میخواهد و من سالهاست که به این کشف بررگ دست یافته ام که دل کارش پمپاژ خون به اورگانهای زیستی ست و همه ی این دروغ ها را مادر بزرگ ها، از قصه هایشان در اورده اند!

(: Pegah ۲ Comment ۲

١٦ آذر ١٣٩٥

وقتی عصبانی میشوم مغزم عجیب تیک و تاک میکند انگار که یک موج عظیم از کلمات می ایند و به دیوار سکون فکرم برخورد میکنند، بعد من میمانم و شلوغ پلوغی که نمیتوانم سامانش دهم،

امروزه ادم ها، به طور نا ملموسِ خوگرفته ایی بهم متصل هستند، بیدار می شوند، روزشان را شروع میکنند، زندگی میکنند، پست های زیبا از ناگفته های چارلی چاپلین و وین دایر برای هم فوروارد می کنند بدون اینکه حتی یکبار یک خط از نوشته هایشان را بخوانند، بعد شب می شود به تخت خوابهایشان می خزند و فکر میکنند چرا دنیای امروزشان تا این حد پوچ و بی هدف گذشته است.


انسان بر خلاف انچه برایش زندگی را شروع کرده(حقیقت) مدام به دنبال جهلی مرکب میدود، جهلی که او را از شر این دست و پا زدن ها رها کند و به نهایت پوچی برساند، زیاد نگرانش نباشیم که دنیای امروزه که پیشرفته می خوانیمش چنان ابزار بیهودگی را در اختیارمان نهاده است که دیگر لازم نیست برای سرازیر شدن به نیستی قدمی برداریم،

همه مسخ شدگانیم به دنبال این جذر ومدهای پُلیتیکی پایین و بالا می شویم، امروز یکی میمیرد، فردایش برای سوزاندن خاطراتش یک ساختمان را پایین می اورند :) مردم فقط عادت کرده اند جمع شوند، قرقی نمیکند برای نذری باشد یا از لای برف بیرون کشیدن خم شدگان سالخورده ی پی یک نان حلال،

می خوانید؟ شماطتتم نکنید،

بد نیست اینبار بجای اینکه دسته ای!!! به جایی برای کمک یا سلفی گرفتن، فرقی نمی کند! حمله کردید، یکی دوتایتان وسط راه بایستید، فقط بایستید... و بیاندیشید که شاید با این همرنگ جماعت نبودن، شاید دیگر ساختمانی نریزد، انسانی نمیرد.... ضرب المثل ها را کسانی برای بار اول ساختند که خودشان نه مثل بقیه راه می رفتند و نه فکر میکردند، انها خیلی خوب می دانستند که توقف اندیشه پایدارترین ابزار حکومت است.....

(: Pegah ۰ Comment ۱
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان