زمستانی به این بی بارندگی همان بهتر که زمستان نباشد و اسم دیگری برایش انتخاب شود، همان شد که چهل سال پیش مردم فریاد می زدند، برایش جمله واره هم ساختند: بهار در زمستان؛ بهمن که شد گفتند بهار شده، مردم هنوز گوششان بدهکار است به این حرف های صد منش یه غاز که هیچ، یه جوجه ی رنگی دو روزه...
دو شب پیش غرب تهران زلزله ایی رخ داد که امریکا از یازده هزار کیلومتر آن طرف تر دقیق تشخیص داد، مردم همیشه در صحنه ثابت کردند که آموزه های چهل ساله ی ملی شان مو لای درزش نمی رود، خطوط اورژانس مسدود شد و خیابان ها مملو از جمعیتی بود که از ترس جانشان راه فرار در پیش گرفته بودند. به کجا؟ نیم متر آن طرف تر... هیفده نفر در حین فرار آسیب دیده بودند، اما زلزله خود تلفاتی به همراه نداشت آخر زمین سالهاست گناه کاری و ظلم این مردم را هم در حق خودشان هم در قبال لطفش تاب اورده است، این شد که آرام گرفت...
بعضی ها لرزش زمین را نتیجه ی پدیده ی هارپ میدانند، هنوز مطلب قبلی خواندنش تمام نشده که ابطالش منتشر می شود. صفحه ی وبلاگم را باز کردم تا بنویسم، کمی کتاب بخوانیم، بخوانیم که انسان های بزرگ چه کسانی بودند، مسیر فکری شان چه سمت و سویی داشت، بخوانیم و لحظاتی بیاندیشیم که نوشتن چه اندیشه و تفکری این اثر را ماندگار کرده است... تا بفهمیم که اتفاقات همانطور که باید رخ میدهند، نه آنطور که نقل می شوند، ...
پ.ن
با فرزانه چت میکردم، جمله ایی نوشت که دو روز است تیتر تفکراتم شده، “ کشوری را برای مهاجرت انتخاب کن که به عنوان مملکتت بتونی بپذیریش”.
دل نوشت
غرق در نفرت و خدایم، کاش یکی خلاصم کند!