یکی از همین روزهاست که بال هایم را باز کنم و بپرم! از لبه ی محدودیت هایم...
بپرم و خیلی وسیع همه چیز را تجربه کنم ، با یک دید عریض و فول اچ دی! فقط کمی جرات می خواهد و یک عالمه پول :)) که البته این دومی کمی غیر منطقی است و همین که میخوانی پیش خودت می گویی اینکه اسمش پریدن نیست، یه سفر سیاحتی به زندگی است...
هوم! شاید درست باشد اما واقعیت زندگی اینجاست که یه جایی می رسی که دیگر نمیتوانی احمق باشی! ریسک؟ میتوانم اما حماقت جواب نمیده! دوستت دارم ها را باور نمیکنم! ازت متنفرم ها را... دلم برات تنگ شده ها را ...
آدم ها آنقدر باور نکردنی شده اند که اگر روزی کسی بیاید جلویت بایستد و تو از چشمانش بخوانی که دوستت دارد باز هم نمی توانی باورش کنی...