خاطرات یک قد بلند🍁


The Diaries of a Magniloquent Queen

4 دی ماه 1395

پاییز و عاشقی و داستان هایش که تمام شد هیچ، یلدا و حسودی هایش بماند برای بعد!
من مانده ام فعلا" !!! با یک حس عجیب غریب پروانه وار!
قدیم تر ها که بود توی دلشان رخت می شستند اینطور وقت ها، بعد تر شد انقلاب، بعدش شد آشوب! الان میگویند پروانه! در دلم پروانه بال می زند :) 
قرار بود بنویسم اما هزار بار که این پنجره ی انتشار مطلب جدید را باز کردم حرف در دهانم خشک شد! نمیدانم چرا...
نوشته بودم ماندن یا رفتن و نمیدانستم که برایم ماندن مینویسند! من مانده ام و بخش بین الملل جندی شاپور!
پشت به پنجره ی شمالی نشسته ام و هر اتفاقی که در خیابان از اسباب کشی همسایه تا سیگار کشیدن های اعضای ساختمان را تماشا می کنم.
دیروز هم دخترک شال قرمز هپلی را اخراج کردند :( بیچاره! کارش را درست انجام نمیداد طفلی، اینها هم در کمال ارامش اخراجش کردند.
سیمین حامله است، ما هر لحظه با حاملگی و تمام اتفاقات که در بدنش اتفاق می افتد همراه هستیم! امیدوارم مجبور نباشیم تا نه ماه دیگر هر شش تایمان هزار بار وضع حمل کنیم :))
مریم برگشته پشت میزش و اگر واقعیتش را بخواهی این شیرین ترین اتفاق این چند وقت اخیر است، در چنین مواقعی می نویسند فلانی حقش نبود اما از انجایی که من به این قانون شدیدا باور دارم که هیچ حقی از هیچ کس در طبیعت ضایع نمی شود، پس ماری حقش بود که برگردد پشت میزش، منتها این بار با کمی دلخوری و البته احتیاط!

روزگار من خوش است همین که ارامش بر قرار است و کسی کسی را نمی کشد من راضی هستم :)) همین که بدو بدو هایم جواب می دهد راضی هستم و دلم گرم می تپد! 

(: Pegah ۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان